مهدی صالحی آدم نازنینی است. سالهاست در وادی داستان و نقد و ترجمه دارد فعالیت میکند و زیباترین وجهش این است که از بچگی توی کانون پرورشی بُر خورده است. من گفته بودم آدمهای کانون رو جور دیگری دوست دارم؟ سالهاست توی یک جلسه زانو به زانوی مهدی و کلی آدم نازنین دیگر مینشینم و از تک به تکشان یاد میگیرم که چطور قصه بنویسم. اینکه من هنوز داستاننویس خوبی نشدهام به کم تلاش کردن خودم برمیگرد نه به خوب نبودن این جلسات.
القصه، مهدی کتاب زیاد ترجمه کرده. تابستان پارسال بود که من توی گروهمان، چیزکی راجع به سریال خاندان اژدها نوشتم و مهدی به شوخی گفت که نامردها کتابش را من یک سال پیش ترجمه کردهام. همین شد که شوخی شوخی رفتم و کل کتابهایی که ترجمه کرده را یکجا سفارش دادم.
قبلا دربارۀ رمان پلیسی فوقالعادۀ بیگانه اثر استیفن کینگ چیزکی نوشته بودم به گمانم، توی تعطیلات عید هم رمان جدیدی از دیوید جوی را با ترجمۀ مهدی خواندم. حس گنگی دارم. راستش داستان اصلا جذبم نکرد. صرفا برای کم کردن روی خودم و اینکه نباید این یکی را هم نصفه رها کنی، تا ته ادامه دادم!
کتاب شروع خیرهکنندهای دارد. پسرکی وسط کارتون نگاه کردنش شاهد قتل مادرش توسط پدر و سپس خودکشی پدرش است. این صحنه نوید یک درام خوب را میدهد ولی در ادامه قصه خستهکننده پیش میرود. این کتاب آغار سرگردانی و حیرانی ایدن و ماجرای رفاقتش با تاد است. دو پسرک بینوا که هر دو به نوعی از طرف خانواده طرد شدهاند. وقتی همدیگر را مییابند تبدیل به خانوادۀ یکدیگر میشوند. میتون گفت کتاب داستان مواد، افیون، اسلحه و حیرانی آدمهاست. جهانی بیرحم در دل آمریکای شمالی که آدمهایش مثل جغرافیای کوهستانی منطقه، سرد و زخمت و نامهربانند.
ترجمۀ کتاب مثل همۀ کارهای مهدی، یک دست و شسته رفته است. معادلسازیهای بیجا کمتر به چشم میخورد. مترجم تا حد امکان به نویسنده متعهد مانده است و اثری که توی دست میگیریم، بیشترین حس و حال زبان اصلی را به ما منتقل میکند.
برشهایی از کتاب دربارۀ مسیح، عشق و حیرانی برایم جذاب بود. وقتی کتابی را آنطور که باید نپسندم، معمولا به کسی هم توصیهاش نمیکنم ولی خب عالم کتاب، بسیار فراخ است و ذائقهها متفاوت و ملون. شاید کسی با خواندن اثر جدید دیوید جوی به نام همۀ وزن جهان، حس بهتری به نسبت من تجربه کرد. کسی چه میداند؟
برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 66