بیست و پنجم

ساخت وبلاگ

یه روانشناسی بود می‌گفت اگه سینگلی و می‌خوای دیگه سینگل نباشی، پارتنرهای خیالی‌ات رو بریز دور. من پارتنر خیالی ندارم. تازگی‌ها کشف کردم که از هر ارتباطی گریزانم. مادرِ آقای دکتر تو ماه رمضون خیلی زنگ زد که یه قرار بذاریم همدیگه رو ببینیم. ولی من چهار ستون بدنم می‌لرزید از فکر کردن به آدم جدید، پروسهٔ آشنایی. به مامان گفتم بگه بعد ماه رمضون قرار بذاریم. فکر می‌کنم بهشون برخورد و دیگه زنگ نزدن.

اونی که میاد پیشنهاد می‌ده، از نظرم یه کلاش و مزاحمه و اونی که میاد خواستگاری نچسب. جواب سر بالا دادن، آسیب کمتری داره. 

حق می‌دم به خودم. سی و اندی ساله محبتی ندیده که خالصانه باشه. هر کی بهش گفته دوستت دارم، عمیق‌تر خنجر زده. باورم رو به آدم‌ها از دست دادم. باورم رو به دوست داشتن از دست دادم. هر کسی رو زلال‌تر دوست داشتم، نامردانه‌تر ترکم کرد. 

به هر کس بیشتر دل بستم، بدتر تنهام گذاشت. صادق بودم، رو بازی کردم، اعتراف کردم، از تراپیست کمک گرفتم ولی نشد که نشد. 

فکر می‌کردم کسی که اونهمه دوسش داشتم، حداقل عید رو یادش می‌مونه تبریک بگه. فلان دلیل باعث میشه که این رابطهٔ لعنتی رو از سر بگیره. فکر می‌کردم، جون کندنم تو روزهای قبل و بعد عید، یادش میاره که الان وقتشه.

گاهی ایمان میارم به اینکه عصر، عصر سلیطه بودنه. اگر مثل شین سلیطه باشی یا مثل دال یه مجسمهٔ بی‌احساس بردی. 

حس تنهایی بدی دارم. هر شب به مردن زیر آوار فکر می‌کنم و هر شب با ترس نبودن می‌خوابم. 

هیچ کس نفهمید از ۲۵ اسفند تا ۱۴ فروردین چی بهم گذشت. 

قرار هم نبود بفهمه. 

ولی من همچنان زنده‌ام و برآنم که زندگی کنم. 

خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 65 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:40