هوالمحبوب دیشب تا ساعت ده منتظر اعلام تعطیلی بودم، نه دوش گرفتهبودم، نه لباس اتو کردهبودم و نه تصحیح ورقهها تموم شدهبود، اما نامردا تعطیلمون نکردن و گفتن که مدارس با یک ساعت تاخیر شروع میشه. هم, ...ادامه مطلب
هوالمحبوب صبح با چشم هایی پف کرده، در حالی که لحاف را گاز میزنم، با صدای داد سوم مامان، از خواب می پرم، ساعت شش و نیم است، وضو می گیرم و نماز میخوانم، درگیری بزرگم مثل همیشه صبحانه است، سر نماز تصمیم, ...ادامه مطلب
هوالمحبوب رفتنت وسط خوشی های زندگی ام، درست شبیه یک انفجار بزرگ بود؛ افنجاری که تکه ای از قلبم را با خود برد.حالا که روزهای زیادی از رفتنت می گذرد ؛دارم فکر میکنم اگر بر جای خالی ات نهال سروی نشانده بودم؛ حالا درخت تنومندی داشتم؛ با سایه ای به وسعت هستی. اگر بوته ی یاسی کاشته بودم؛ حالا باغ بزرگی داشتم که عطر گل هایش مستم میکرد .اگر تکه ابری نشانده بودم؛ باران های بی امانش دریایی شده بود.من اما جای خالی ات، فقط حسرت و اندوه کاشتم و حالا دنیای سیاهی دارم که به لعنت خدا هم نمی ارزد. روزهایِ بی من برایت چگونه میگذرد؟؟حالا که من به جنگل و دریا و کویر می اندی,چگونه ببخشمت ...ادامه مطلب