خاطره سازی ممنوع

متن مرتبط با «معرفی کتاب گردان قاطرچی ها» در سایت خاطره سازی ممنوع نوشته شده است

ما دزد شادی‌های کودکانه ایم

  • هوالمحبوب چند ماه قبل بهار و زهرا را دیدم. زهرا بلندتر و تپل‌تر از دو سال پیش شده‌بود، بهار اما لاغر‌تر و کشیده‌تر. زهرا به شوخ و شنگی همان وقت‌هاست، بهار هزار برابر آن سال ها عاقل‌تر و پخته‌تر. , ...ادامه مطلب

  • برای تو می‌نویسم در این شب دل انگیز بهاری

  • هوالمحبوب هیچ وقت با کسی تعارف نکن، مخصوصا سر مسائل کاری، نهایت چیزی که در این تعارف‌ها عایدت می‌شود، جیب بی‌پول و اعصاب داغان است، برای پول کار کن نه برای وجدانت، در کار معرفت به خرج نده، اجازه نده , ...ادامه مطلب

  • بی‌پولی، بی اعصابی، بی خیالی و بی خیلی چیزهای دیگه

  • هوالمحبوب راستش را بخواهید، از این‌همه دروغ گفتن خسته شده‌ام، دروغ گفتن به خودم، که من در حال انجام کار مفیدی هستم، من شخص مفیدی هستم، من دارم کار فرهنگی می‌کنم، نصف بیشتر این مهملات را خودم هم باور , ...ادامه مطلب

  • جمعه های فوتبالی

  • هوالمحبوب   من جزو بی‌اعصاب‌ترین تماشاگران فوتبالم. جزو اونهایی که اصلا و ابدا تحمل باخت ندارن، از مساوی کردن مخصوصا مساوی بدون گل متنفرم. البته از اونایی هم نیستم که با یه باخت کلا بد تیمم رو, ...ادامه مطلب

  • بی نجوای انگشتانت، جهان از هر سلامی خالی ست

  • هوالمحبوب هوالمحبوب   گر در تنور، دستِ تهی پیش برده ایم یک جو طمع به خرمن گندم نکرده ایم دریای شوربخت وصبوریم سالهاست طوفان چشیده ایم وتلاطم نکرده ایم جنگل گواه باش اگر خانه سرد بود  یک شاخه, ...ادامه مطلب

  • شب‌های روشن

  • هوالمحبوب شب‌های روشن، داستان غریبی دارد، کتاب، ماجرای چهار شب از زندگی مرد جوانی‌ست که تمام طول زندگی‌اش، از گفتگو و برقراری ارتباط با زنان  عاجز بوده، هرگز عشقی را تجربه نکرده و هرگز دست زنی را نفش, ...ادامه مطلب

  • برشانه‌های تو اگر می‌شد سری بگذارم....

  • هوالمحبوب دیروز وقتی داشتم برای ناهار کتلت سرخ می‌کردم، گفتم که اگه می‌دونستم که مریم اینا میرن اون رستوران حتما باهاشون می‌رفتم، دیگه کی می‌خواد بعد از این منو ببره اونجا. (یه جای خارج از شهر) د, ...ادامه مطلب

  • بچه های محله ی ما

  • هوالمحبوب ما پایین شهری های فرهیخته ای هستیم که از چهل-پنجاه سال پیش توی محله مان کتابفروشی داریم، محله ی آبا و اجدادی من کلی شاعر و نویسنده و مورخ تحویل جامعه داده است. محله ی ما قلب حوادث ب, ...ادامه مطلب

  • با واژه‌های زخمیِ تب‌دار

  • هوالمحبوب دارم به یه تغییر بزرگ فکر می‌کنم، به اینکه خودم رو از این مردابی که ساختم، بکشم بیرون. به اینکه منتظر نشم و خودم برم دنبال کار‌‌هایی که قرار بود یه روزی دو‌نفره انجام بشن. می‌دونم هر‌کار, ...ادامه مطلب

  • از حرف های تو‌دلی یک معلم ادبیات

  • هوالمحبوب دی، ماه قشنگیه برای معلم‌ها، چون حجم کاری‌شون نسبتا کمتر می‌شه، دیگه هر هفته امتحان نداریم، کار‌درخانه نمی‌دیم و فقط می‌شینیم به مرور درس ها و رفع اشکال. اوقات‌فراغت بیشتری هم در خلال مد, ...ادامه مطلب

  • جمعه های خستگی در کنی

  • هوالمحبوب  پنجشنبه و   جمعه   تا ساعت یازده خوابیدم، چون روز قبلش تا دو بیدار بودم، یه لذتی داره شب نخوابیدن و تا لنگ ظهر خواب بودن که ماه ها بود ازش محروم بودم. برنامه ریزی و روی یک روال طبیعی جلو رفتن , ...ادامه مطلب

  • خاله زنک بازی های یک بلاگر خسته، تنها و داغون

  • هوالمحبوب عصر توی گروه بچه های دبیرستان، آرزو عکس های سفر اخیرش را گذاشته بود و با آب و تاب از تاج محل و سایر دیدنی های هند حرف میزد. من همین طور که زل زده بودم به عکس ها، بی هوا پرسیدم آرزو جدا هنده, ...ادامه مطلب

  • برای آدم هایی که کتاب جزئی از زندگی شان نیست

  • هوالمحبوب 1-هیچ وقت از یه کتاب, خوان نپرسین بهترین کتاب, که خوندین چیه، این مسخره ترین سوالیه که میشه از یه خوره ی کتاب, کرد، شاید در لحظه چند تا اسم هم بهتون بگه ولی در ضمیر ناخودآگاه خودش معذب خواهد ب, ...ادامه مطلب

  • اعجاز تنهایی

  • هوالمحبوب به قول هدایت، در زندگی زخم هایی هستند که مثل خوره روح را می خورند. گاهی جنس این زخم ها دنیوی است. یعنی زاده ی آدم ها و اعمال شان است که مدام در تعقیب اویند. گاهی حال بدی است که از هم صحبتی با کسی تنیده می شود به وجودمان و گاهی تنهایی هرز رفته است که مجبورت می کند هم پیاله ی تنهاییِ کس دیگری شوی و در پایان نه تنهایی باکره ی خودت را داری و نه توانسته ای سهیم و شریک تنهایی حراج شده ی دیگری باشی. از این قسم زخم ها در زندگی به سراغ اغلب مان می آید. آدم هایی که در این دنیای وانفسا در میان هم می لولند و نفس می کشند و مدام تنهایی هایشان به تاراج می رود و دست هایشان به نشانه ی تسلیم بالا برده می شود. گاه این تسلیم شدن نوید یک اتفاق خوشایند است. اتفاقی یه مبارکی یک عشق، به مبارکی یک دوستی، ب, ...ادامه مطلب

  • زمزمه های تنهایی من

  • هوالمحبوب یادم نمیاد از هفت سالگی تا همین الان که 29 سالمه، اول مهر اومده باشه و من استرس نداشته باشم! مگر اون یه سالی که کارشناسی تموم شده بود و من پشت کنکور ارشد مونده بودم یعنی مهر 89. ولی اونم چون به دلیل درس خوندن همش با استرس بود خیلی به چشمم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها