خاطره سازی ممنوع

متن مرتبط با «دانلود کتاب استاد عشق پی دی اف» در سایت خاطره سازی ممنوع نوشته شده است

دیدار با شفیعی کدکنی

  • هوالمحبوب  مهری باقری را به واسطهٔ کتاب تاریخ زبان فارسی شناختم. واحد درسی‌مان بود و دکتر «ق» کتاب خانم باقری را به عنوان منبع معرفی کرده بود. از آنجا بود که نم‌نم فهمیدم چه زن بزرگی است. چه فعالیت‌هایی دارد. چه مطالعاتی دارد و چقدر خوش‌شانسم که در شهری زیست می‌‌کنم که مهری باقری دارد. بعدتر در بنیاد پژوهشی شهریار بارها دیدمش. سعادت شاگردی خودش و همسرش را نداشتم چرا که وقتی پایم به دانشگاه تبریز رسید هر دو بازنشسته شده بودند. دکتر بهمن سرکاراتی، از جمله کسانی بود که ذکرش را بی‌اغراق از تک‌تک استادانم شنیده بودم. او همسر دکتر باقری بود.  حالا امروز بزرگداشت دکتر مهری باقری توسط مجله بخارا در بنیاد پژوهشی شهریار برپا بود و اولین سخنران مراسم شفیعی کدکنی بود. نمی‌دانم چقدر این مرد را می‌شناسید ولی همینقدر بگویم که چهل سال است جایی نمی‌رود. اگر حس کند در مراسمی رد پای صدا و سیما یا وزارت فرهنگ یا هر ارگان دولتی دیگری در میان است نمی‌رود به همین راحتی!  حالا هم که آمده بود، به خاطر شخص مهری باقری و همسرش بود که رفاقتی دیرینه با هم دارند.  میان اسکورت تنی چند و در فوران ذوق دوست‌دارانش وارد سالن شد. سالنی که صد صندلی بیشتر ندارد ولی به جرات می‌گویم بالای دویست نفر آدم فقط در خود سالن حضور داشتند. پله‌ها و‌ طبقات دیگر را خبر ندارم.  استادانم را که هر یک روزگاری شاگردش بودند، در آغوش گرفت. آنقدر خاکی و صمیمی بود که باورم نمی‌شد. چند دقیقه‌ای بیشتر حرف نزد.‌ کهولت سن یا کسالت نمی‌دانم. نمی‌خواهم به فکرهایم پر و بال بدهم. بعد که سخنران‌ها آمدند در احوالات شفیعی وباقری توامان حرف زدند. و من؟ گریه بودم، اشک بودم و بغض بودم. آنقدر خاطره شنیدم که مطمئنم تا مدت‌ها, ...ادامه مطلب

  • دیکتاتوری

  • هوالمحبوب  همیشه می‌گم، ما آدما همه‌مون یه دیکتاتور تو وجودمون داریم. که اگه کنترلش نکنیم، ممکنه خیلی وحشی‌تر از امثال هیتلر عمل کنه. اگر قدرت و ثروت دیکتاتورهای تاریخ رو داشته باشیم و در عین حال بتونیم، دیکتاتور درون‌مون رو کنترل کنیم هنر کردیم. قبلا که ناشی‌تر بودم، تو کلاس درس، وقتی یه شاگردی اشتباهی می‌کرد و مچشو می‌گرفتم، اون می‌خواست توضیح بده و از خودش دفاع کنه ولی من اجازه نمی‌دادم و وادارش می‌کردم به سکوت. این سکوت خیلی آزاردهنده بود، هم برای خودم هم برای اون. ولی من جاهلانه فکر می‌کردم کار درست همینه. یادمه یه بار اشک یکی رو سر همین قضیه درآوردم. به زعم خودمو مچش رو گرفته بودم، در حالی که تلقی من کاملا اشتباه بود. به خیال خودم زده بودم تو دهنش ولی حواسم نبود که تو دهنی خوردم. عصر همون روز،  یکی از همکلاسی‌هاش پیام داد و ماجرا رو کامل توضیح داد بهم. وقتی فهمیدم چه اشتباهی کردم، انگار یه آب سرد ریختن رو سرم. شب خوابم نبرد. فردای اون روز، زنگ اول باهاشون درس داشتم. دانش‌آموز مذکور بق کرده بود و یه گوشه نشسته بود. ایستادم وسط کلاس و جلوی همه ازش عذر خواستم. از اونی هم که واقعه رو شرح داده بود تشکر کردم. با هم آشتی کردیم و بعدها حتی دوستای خوب همدیگه شدیم. می‌خوام بگم، گاهی لازمه به آدما فرصت حرف زدن بدیم. شعار آزادی بیان سر دادن‌مون گوش فلک رو کر کرده، ولی تو عمل، تو ارتباط با خیلی از نزدیکان‌مون، از یه دیکتاتور، دیکتاتورتریم!  حتی یه محکوم به اعدام هم حق داره از خودش دفاع کنه. ولی ما آدما گاهی، پرونده کسایی رو برای خودمون مختومه می‌‌کنیم، که یه روزی، روزگاری، سری از هم سوا داشتیم.  الان که تو میانه‌های زندگی‌ام، باورم شده که ما آدما فقط بلدیم شعار, ...ادامه مطلب

  • بحران هویت و چند داستان دیگر...

  • هوالمحبوب قدم‌هایم کند و کشدار است. انگار تعمدی دارم که دیر کنم. یا شاید انگیزه‌ای برای زود رسیدن ندارم. صدای نزدیک شدن اتوبوس را که می‌شنوم، غریزه به کمکم می‌آید. قدم‌هایم ناخودآگاه تندتر می‌شود. به  ایستگاه مملو از جمعیت خیره می‌شوم. کارت می‌‌کشم و روی نردۀ ایستگاه یله می‌شوم. یک چشمم به رد اتوبوس رفته است و چشم دیگرم به پیچ خیابان که رد و نشانی از اتوبوس تازه بیابد.زنی چیتان پیتان کرده، صف آدم‌های منتظر را دور می‌زند و به محش کشیدن کارت، جلوی سکو می‌ایستد. لابد پیش خودش فکر می‌کند، خیلی زرنگ است!دستم را می‌سُرانم آن ور نرده و می‌زنم به شانه‌اش: -فکر کردی خیلی زرنگی؟ این همه آدم شلغمن که ایستادن تو صف؟ -به خدا من خیلی عجله دارم! -ما بیکاریم به نظرت؟ همین که حرفم از دهانم به بیرون پرتاب می‌شودف اتوبوس غرشی می‌کند و می‌ایستد. انبوهی از زن‌ها هجوم میبرند سمتش و لا به لای ازدحام جمعیت می‌بینم که باز هم چند نفری، دور می‌زنند و خارج از نوبت سوار می‌شوند. می‌روم سراغ مامور کنترل کارت: -آقا شما چرا تذکر نمی‌دین به اینایی که بدون نوبت سوار می‌شن؟ -چی بگم؟ خودشون باید بفهمن، مگه یکی دو نفرن؟ زنن چیکارشون می‌تونم بکنم؟ آه عمیقی می‌کشم و برمی‌گردم سر جایم. دومین اتوبوس هم پر شده و راه می‌افتد. -این مملکت درست بشو نیست! -چون ما آدما نمی‌خواییم که درست بشیم!  حوصلۀ بحث تکراری زن‌های منتظر را ندارم. سرم را گرم اینستاگرام می‌کنم. این روزها حرف‌های گنده گنده زیاد بلغور می‌شود. همه حق دارند! همه هم معترضند! اتوبوس سوم که از راه می‌رسدف سیل جمعیت راه میافتد سمتش و کسی جز من حواسش نیست که اتوبوس عقبی چقدر خلوت است!لم می‌دهم روی صندلی پشتی و پاهایم را روی بخاری جمع می‌کنم, ...ادامه مطلب

  • ما دزد شادی‌های کودکانه ایم

  • هوالمحبوب چند ماه قبل بهار و زهرا را دیدم. زهرا بلندتر و تپل‌تر از دو سال پیش شده‌بود، بهار اما لاغر‌تر و کشیده‌تر. زهرا به شوخ و شنگی همان وقت‌هاست، بهار هزار برابر آن سال ها عاقل‌تر و پخته‌تر. , ...ادامه مطلب

  • تو یک مردی

  • هوالمحبوب  تو یک مردی، شبیه همه مردهای دیگر، شبیه تمام آنهایی که در خیابان ولیعصر قدم می‌زنند، شبیه تمام مغازه‌دارهای بازار شیخ صفی، شبیه تمام کارمندان اداره آب، تمام راننده تاکسی ها، شبیه تمام دست فر, ...ادامه مطلب

  • منی آختار داریخاندا- ترجمه اضافه شد

  •     هوالمحبوب   منی آختار داریخاندا، گئجه‌لر، آی ایشیغیندا، سارالیب آیا باخنا، منی آختار داریخاندا، گونشین، نازلی گوزونده، منی آختار داریخاندا، کوچلرده، خیاواندا، تک قالیب باغریمی غم باساندا، گوزومو د, ...ادامه مطلب

  • گر توانی از فرامُش گشتگان یادی بکن!

  • هوالمحبوب گاهی نیاز دارم که بعضی از آدم‌ها رو از دایره توجهم خارج کنم، بهشون فکر نکنم، بود‌و‌نبودشون برام یکی باشه، بی‌محلی‌هاشون برام بی‌اهمیت باشه، اما اغلب مواقع ناموفقم، وقتی می‌خوام به اون آدم خ, ...ادامه مطلب

  • بی‌پولی، بی اعصابی، بی خیالی و بی خیلی چیزهای دیگه

  • هوالمحبوب راستش را بخواهید، از این‌همه دروغ گفتن خسته شده‌ام، دروغ گفتن به خودم، که من در حال انجام کار مفیدی هستم، من شخص مفیدی هستم، من دارم کار فرهنگی می‌کنم، نصف بیشتر این مهملات را خودم هم باور , ...ادامه مطلب

  • کشور دیوانگی امروز معمور از من است

  • هوالمحبوب دی ماه لعنتی برای من، شروع یک آشنایی پر‌التهاب بود و بعد رفتن تا مرز جدی شدن و یکهو گسستن. گسستن از خودم، از زندگی، از همهء چیزهایی که مرا وصله می‌کرد به زندگی، تنش‌های بعد از پایان رابط, ...ادامه مطلب

  • شش یادداشت برای هزارهء بعدی

  • هوالمحبوب روزهای اولی که به گروه مطالعات داستانی ملحق شده بودم، به جز نون کس دیگه‌ای رو نمی‌شناختم. سعی می‌کردم کمتر حرف بزنم و بیشتر شنونده باشم. هرکسی داستان می‌خوند، به جای شخص نویسنده، من ن, ...ادامه مطلب

  • خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

  • هوالمحبوب دیشب یه لباس یک دست سفید تنم بود، کاپش نارنجی‌ پوشیده‌بودم، به خودم رسیده‌بودم. انعکاس این حال خوب رو در رفتار و لبخند همکاران هم می‌دیدم، همه می‌گفتن چقدر خوب شدی این چند روزه نسرین، داشتم, ...ادامه مطلب

  • روز شنبه ی برفی تان را چگونه سپری کردید

  • هوالمحبوب دیشب تا ساعت ده منتظر اعلام تعطیلی بودم، نه دوش گرفته‌بودم، نه لباس اتو کرده‌بودم و نه تصحیح ورقه‌ها تموم شده‌بود، اما نامردا تعطیل‌مون نکردن و گفتن که مدارس با یک ساعت تاخیر شروع می‌شه. هم, ...ادامه مطلب

  • دی ماه و این همه قصه ؟

  • هوالمحبوب امروز چهل و چهار ساله شد. هنوزم یه رگه هایی از عشق و عاشقی بین شون هست، هنوزم آقاجون به مامان میگه دوستت دارم، هنوزم عاشق اینه که مامان خودش رو براش قشنگ کنه. رابطه شون پیچ و خم زیاد داشته, ...ادامه مطلب

  • از دردی که نمی کُشد

  • هوالمحبوب گفتن اینکه وضع کسب و کار امسال چنگی به دل نمی زد، هیچ دردی, را دوا نمی کند، شاید تصور اینکه زمستان امسال چطور خواهد گذشت، قبل تر ها عصبی ام می کرد، اما حالا دارم با وضع موجود کنار می آیم. یا, ...ادامه مطلب

  • تو با سه روز تعطیلت چه کردی ؟

  • هوالمحبوب آغاز سه روز تعطیلی، پست گذاشتم و از کلافگی ام گفتم، اینکه نمیدانم چه کاری را زودتر انجام دهم، حالا پایان سه روز تعطیلی است و من در یک غروب دلچسب پاییزی نشسته ام پشت مانیتور و دارم پست آخر ر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها